دلم واسه سحرهای ماه رمضان تنگ شده، حتی اگه بعضی از روزهاش رو روزه نگیرم :)
الان: 4:12
اذان صبح
یه دل سیر همه رو دعا میکنم....
دلم واسه سحرهای ماه رمضان تنگ شده، حتی اگه بعضی از روزهاش رو روزه نگیرم :)
الان: 4:12
اذان صبح
یه دل سیر همه رو دعا میکنم....
ترم های اول بود، زمانش دقیق یادم نیست، نشسته بودیم تو اتاق، گوشیش زنگ خورد، جواب داد، وسط مکالمه قطع شد.
گفت: تو بودی چیکار میکردی؟؟
من: چی رو؟؟
تعریف کرد: همکلاسیم بود زنگ زد، در مورد کلاس و کنسل کردنش حرف میزدیم، یهو قطع کرد، پیام داد که خواهرم اومد اتاق قطع کردم بعدا میحرفیم. حالا تو بودی ناراحت میشدی؟؟
من: نه، فقط بلاکش میکردم :)
.
.
.
سه روز نگذشته بود، یک آقا پسری بهم سلام داد و خودش رو معرفی کرد و گفت: چرا به فلانی گفتین من رو بلاک کنه :||
دلم میخواست سر دختره رو بکوبم دیوار :)
دلم میخواد با یکی قهر کنم، نه اینکه قهر بمونما نه، آخه واقعا دلیلی برا قهر هم ندارم، شاید چون دلم میخواد بهونه ای باشه برا پرحرفی :)
+ چهارتا پست پیشنویس در عرض سه، چهار ساعت زیاده...
و ....
دلم یه آهنگ "سه بعدی" میخواد.
من حتی باج هم میگیرم.....
از داداشم.
حتی تا جایی که میشه سرم رو خم میکنم و سشوار هم میکشم تا بلندتر و پرپشت تر نشون بده، در واقع کلک هم میزنم.
+"عید همگی مبارک"
هر سال اواسط اردیبهشت در مناطق عشایرنشین آذربایجان شرقی مسابقات اسب سواری برگزار میشه، امسال هم چندین کیلومتر رفتیم تا رسیدیم به محل مسابقه، صبح ساعت شش بر پا زدم و بار و بندیل رو جمع کردیم و زدیم به جاده. بیست و چهارمین دوره مسابقات بود، قبل از مسابقه اسب سواری مسابقات کشتی، دو میدانی، طناب کشی و تیر اندازی بر روی اسب یک بانو انجام شد، برادر جان بلیط جایگاه برامون گرفته بود قشنگ به محیط اشراف داشتیم، فقط طبق معمول کمی بی نظمی بود که اونم گویا همیشه هست. بعد تموم شدن برنامه هم رفتیم کوه :)
مسابقه آقایان
مسابقه بانوان