یکدانه نه ولی دردانه چرا .. دردانه ای اخمو , دردانه ای مهربون , ی دردانه جذاب با تمام خوبی و بدیاش ..
دردانه ها هم بزرگ میشن , شاخ و برگ دار میشن , بعضی دردانه ها یاد میگیرن فقط زلال باشن با گلای شاد , اینقدی غرق در خط سفید و صاف میشن ک یادشون میره شاید , ی روزی دوست دردانگیاشون دیو بشه , ی دیو دوسر , ی دیو مخوف و سیاه , ی دیو ک تو دو دقیقه ای ک لباش کلماتی رو جابجا میکنه , تو هر پایین و بالا رفتن لباش , تصورات دردانه له میشه , کسی ک سالها براش رنگای شاد داشته رفته رفته سیاه و کدر میشه . تمام حسرت ندیدنا , غصه دلتنگیا رنگ عوض میکنه . لعنت میفرسته به ساده نگاه کردناش ...
"چقد راحت درخت اعتماد را تیکه تیکه میکنند !
* تسخیر قلب کار زیاد آسونی نیس , مطمئنا هیچ دلی جز ب پاکی نمیلزه . مواظب زلزله هایی ک کار خال های سیاه دل ان باشیم .. در مقابل دل شکستن تو ی آن رخ میده ..
**بعضی وقتا اعتراف های احمقانه , ابراز دوست داشتن های مسخره شدیدتر از ابراز تنفر تو شکستن ماهره ..
پی نوشت: ربطی ب خودم نداره :)
+ بلاگفان زحمت دوستان :)
مهندسی کنترل (اوگاتا)
یکم انتظارم فراتر از این بود :)
اگر قرار بر یک انتخاب از نوع بایددار باشه٬ کدام ؟؟
اونکه دوستت داره
یا
اونکه دوستش داری
؟؟
گزینه هیچ کدام موجود نیست٬ ترکیب هر دو هم موجود نیست :)
+ یک پست بی دلیل, شاید بخاطر کنجکاوی *
** پاییز زمستانی بالاخره زهرش رو ریخت .. سرماخوردنم گواهی است بر این عناد ..
.
ابوالفضل: خانم تو رو خدا ازم بپرسید ٫ بزرگ شدم چ کاره میشم ؟؟
آبجی: خب بگو عزیزم ..
ابوالفضل: خانم اجازه . طبل زن مسجدمون !
من: عجب بچه تاثیرپذیری :)
ترم آخری رسما مسخره دانشگاه دراومده . شنبه 5 واحد کنتاکت . سه شنبه 6 واحد کنتاکت . همشونم میگن حضور غیاب نمیکنیم , در حالی ک زیر چشی زیر نظر دارن کی کلاس میاد , منم ک ماشالا فقط خواجه حافظ نمیشناسه . مث بچه های پیش دبستانی از صبح تا 12 کلاس دارم . نت خوابگاه مزخرفه .. وایی چقد نق و نوق و ناله :|
ظهر بوفه رو گذاشتیم سرمون , رو ی میز چهار نفره بصورت امپی تری 10 نفری نشسته بودیم و باجی سوز چوخ , وقت یوخ (آبجی حرف زیاد , وقت کم) :))
حالا ک افتادم رو دور حرف زدن اینم تعریف کنم :
شنبه بعد از بیمارستان اومدم یونی , دیر بود با تاخیر داشتم میرفتم کلاس اونم طبقه چهار , اون بچه پررو رو دیدم . اد همون لحظه سه تا پسر رو ب من گفتن : سلام استاد کلاس تشکیل میشه ؟؟ .. فک کردم زیر سر بچه پرروه .. گفتم: نخیر برید خونه هاتون . خودمم رفتم کلاس , یهو دیدم دوتاشون با کله وارد کلاس شدن و رو ب من: استااااد ..... بچه ها ترکیده بودن از خنده . استادمون پوکرفیس بود ..
ی بار من کنفرانس داشتم تیپ استادی زده بودم و جلو قشنگ کلاسو دستم گرفته بودم . این بچه پررو هم ک از قضا تو کلاس ترم قبلش همکلاسم بود , جلو کلاس هی استاد اجازه و از این اداها در میاورد ک بماند منم ی حالی گرفتم ازش و شدید ضایع شد . اینبار نگو این بچه ها ترم یک ان دنبال استاد همراهی ک خانمه میگردن اونم وقتی منو دیده گفته اونهاش استادتون اومد :)
وقتایی ک میدونم ب حد کافی ذهنم مشغوله و جای خالیش کمه , وقتایی ک مطمئنم سهیم شدن تو راز کسی جز اعصاب خوردی هیچ دردی رو دوا نمیکنه , وقتایی ک میدونم ب عالم و آدم حتی خودش مشکوکه . چرا باید شنونده اش باشم ؟؟
_ دلم داره میترکه , بزار از اول همه چی رو برات تعریف کنم ..
+ نه .. رازی ک دونفره اس رو بدون اطلاع نفر دوم ب کس دیگه ای انتقال بدی ک اسمش راز نیس ..
_ بعدا میفهمه خب ..
+ من خودم راحت نیستم . لطفا نگو ..
همیشه اینطوری نیس , بعضی وقتا باید شنید , همدردی کرد , همراهی کرد .
*یکی دیگه بهم میگه : بی احساس شدی -----> خیلی بی انصافه خیلی ..
اولای مهر بود . فک کنم 14 تا کلاس بود و شاید 20 تا بیشتر معلم . هر کدومم ی سازی میزدن ک فلان روزم خالی باشه , نمیدونم دو تا مدرسه میرم کنتاکت نداشته باشه و .... اینجا بود ک گفت: کار کار پری هستش ؟؟
+ چرا ؟؟
- درست کردن برنامه ای اینچنین سخت , ذهنی مخدوش , قاطی , پیچیده و اعجوبه میخاد ..
زیاد تعریف نبودا !!!
* امروز سر هم زدن آش نذری مث مامان بزرگا همه رو دعا کردم :)
** راستی موقعیتش پیش نیومده بود بگم . حتما مامان بزرگ خوبی برا نوه هام میشم حتما ....
خیلی حس و حال خوبی داره , وقتی کسی ک در حقت بد بود رو در حالتی میبینی ک , پشیمانی و ناراحتی تو چشاش مشخصه . شاید نتونی از ته دل بهش سلام بگی ولی همون لبخندی ک بویی از کینه نداره براش کافیه . اینکه اینقدی عاقل شدی ک فکر تلافی و تنفر رو تو وجودت راه ندی هم برا خودت کافیه ..
خوشحالم , نه بخاطر ب کرسی نشاندن حرف و اثبات کردن خود نه . خوشحالم بخاطر خودم . خوشحالم چون میتونم آرامش داشته باشم ... خوشحالم ک امروز ی حس خوب رضایت دارم .
" روز عاشورا روز خوبیه برا فکر کردن "