"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان
بارون و برف قاطی شده , تکلیف مشخص نیس بالاخره بارونه یا برف ؟؟

مامان: پری غذا خوردی ؟؟ .. لباس گرم بپوش .. دستکش با خودت بردی ؟؟ .. هد بخر سرت سرما میخوره .. دلت تنگ شده آره ؟؟ .. اومدنی واست آش میپزم .. آهان چتر چی ؟؟ ..  مواظب خودت باش و ...
من : مااااامااان چشم چشم .
بابا : پول ریختم کارتت ..
من : الهی فدای ددی خوشگلم بشم من :)


۱۹ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۰

یکدانه نه ولی دردانه چرا .. دردانه ای اخمو , دردانه ای مهربون , ی دردانه جذاب با تمام خوبی و بدیاش ..

دردانه ها هم بزرگ میشن , شاخ و برگ دار میشن , بعضی دردانه ها یاد میگیرن فقط زلال باشن با گلای شاد , اینقدی غرق در خط سفید و صاف میشن ک یادشون میره شاید , ی روزی دوست دردانگیاشون دیو بشه , ی دیو دوسر , ی دیو مخوف و سیاه , ی دیو ک تو دو دقیقه ای ک لباش کلماتی رو جابجا میکنه , تو هر پایین و بالا رفتن لباش , تصورات دردانه له میشه , کسی ک سالها براش رنگای شاد داشته رفته رفته سیاه و کدر میشه . تمام حسرت ندیدنا , غصه دلتنگیا رنگ عوض میکنه . لعنت میفرسته به ساده نگاه کردناش ...

"چقد راحت درخت اعتماد را تیکه تیکه میکنند !


* تسخیر قلب کار زیاد آسونی نیس , مطمئنا هیچ دلی جز ب پاکی نمیلزه . مواظب زلزله هایی ک کار خال های سیاه دل ان باشیم .. در مقابل دل شکستن تو ی آن رخ میده ..

**بعضی وقتا اعتراف های احمقانه , ابراز دوست داشتن های مسخره شدیدتر از ابراز تنفر تو شکستن ماهره ..

پی نوشت: ربطی ب خودم نداره :)


+ بلاگفان زحمت دوستان :)

۹ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۰

مهندسی کنترل (اوگاتا)

یکم انتظارم فراتر از این بود :)

۱۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۳

اگر قرار بر یک انتخاب از نوع بایددار باشه٬ کدام ؟؟

اونکه دوستت داره

یا 

اونکه دوستش داری

؟؟

گزینه هیچ کدام موجود نیست٬ ترکیب هر دو هم موجود نیست :)

+ یک پست بی دلیل, شاید بخاطر کنجکاوی *


** پاییز زمستانی بالاخره زهرش رو ریخت .. سرماخوردنم گواهی است بر این عناد ..

۱۷ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۰:۳۰

ابوالفضل: خانم تو رو خدا ازم بپرسید ٫ بزرگ شدم چ کاره میشم ؟؟

آبجی: خب بگو عزیزم ..

ابوالفضل: خانم اجازه . طبل زن مسجدمون !

من: عجب بچه تاثیرپذیری :)

۸ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۴

ترم آخری رسما مسخره دانشگاه دراومده . شنبه 5 واحد کنتاکت . سه شنبه 6 واحد کنتاکت . همشونم میگن حضور غیاب نمیکنیم , در حالی ک زیر چشی زیر نظر دارن کی کلاس میاد , منم ک ماشالا فقط خواجه حافظ نمیشناسه . مث بچه های پیش دبستانی از صبح تا 12 کلاس دارم . نت خوابگاه مزخرفه .. وایی چقد نق و نوق و ناله :|

ظهر بوفه رو گذاشتیم سرمون , رو ی میز چهار نفره بصورت امپی تری 10 نفری نشسته بودیم و باجی سوز چوخ , وقت یوخ (آبجی حرف زیاد , وقت کم) :))

حالا ک افتادم رو دور حرف زدن اینم تعریف کنم :

شنبه بعد از بیمارستان اومدم یونی , دیر بود با تاخیر داشتم میرفتم کلاس اونم طبقه چهار , اون بچه پررو رو دیدم . اد همون لحظه سه تا پسر رو ب من گفتن : سلام استاد کلاس تشکیل میشه ؟؟ .. فک کردم زیر سر بچه پرروه .. گفتم: نخیر برید خونه هاتون . خودمم رفتم کلاس , یهو دیدم دوتاشون با کله وارد کلاس شدن و رو ب من: استااااد ..... بچه ها ترکیده بودن از خنده . استادمون پوکرفیس بود ..

ی بار من کنفرانس داشتم تیپ استادی زده بودم و جلو قشنگ کلاسو دستم گرفته بودم . این بچه پررو هم ک از قضا تو کلاس ترم قبلش همکلاسم بود , جلو کلاس هی استاد اجازه و از این اداها در میاورد ک بماند منم ی حالی گرفتم ازش و شدید ضایع شد . اینبار نگو این بچه ها ترم یک ان دنبال استاد همراهی ک خانمه میگردن اونم وقتی منو دیده گفته اونهاش استادتون اومد :)

۹ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۳

وقتایی ک میدونم ب حد کافی ذهنم مشغوله و جای خالیش کمه , وقتایی ک مطمئنم سهیم شدن تو راز کسی جز اعصاب خوردی هیچ دردی رو دوا نمیکنه , وقتایی ک میدونم ب عالم و آدم حتی خودش مشکوکه . چرا باید شنونده اش باشم ؟؟

_ دلم داره میترکه , بزار از اول همه چی رو برات تعریف کنم ..

+ نه .. رازی ک دونفره اس رو بدون اطلاع نفر دوم ب کس دیگه ای انتقال بدی ک اسمش راز نیس ..

_ بعدا میفهمه خب ..

+ من خودم راحت نیستم . لطفا نگو ..

همیشه اینطوری نیس , بعضی وقتا باید شنید , همدردی کرد , همراهی کرد .

*یکی دیگه بهم میگه : بی احساس شدی -----> خیلی بی انصافه خیلی ..

۱۰ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۲:۳۰

اولای مهر بود . فک کنم 14 تا کلاس بود و شاید 20 تا بیشتر معلم . هر کدومم ی سازی میزدن ک فلان روزم خالی باشه , نمیدونم دو تا مدرسه میرم کنتاکت نداشته باشه و .... اینجا بود ک گفت: کار کار پری هستش ؟؟ 

+ چرا ؟؟  

- درست کردن برنامه ای اینچنین سخت , ذهنی مخدوش , قاطی , پیچیده و اعجوبه میخاد ..  

زیاد تعریف نبودا !!!


* امروز سر هم زدن آش نذری مث مامان بزرگا همه رو دعا کردم :)

** راستی موقعیتش پیش نیومده بود بگم . حتما مامان بزرگ خوبی برا نوه هام میشم حتما ....

۸ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۲

خیلی حس و حال خوبی داره , وقتی کسی ک در حقت بد بود رو در حالتی میبینی ک , پشیمانی و ناراحتی تو چشاش مشخصه . شاید نتونی از ته دل بهش سلام بگی ولی همون لبخندی ک بویی از کینه نداره براش کافیه . اینکه اینقدی عاقل شدی ک فکر تلافی و تنفر رو تو وجودت راه ندی هم برا خودت کافیه ..

خوشحالم , نه بخاطر ب کرسی نشاندن حرف و اثبات کردن خود نه . خوشحالم بخاطر خودم . خوشحالم چون میتونم آرامش داشته باشم ... خوشحالم ک امروز ی حس خوب رضایت دارم . 

" روز عاشورا روز خوبیه برا فکر کردن "

۱۴ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۸:۳۵

- خیلی خوشگلی

+ اوهوم آره. مرسی ..


"خب اگه حرفی ک زدی رو قبول داری چرا بعد شنیدن حرف طرف مقابل , الفاظی چون: خودشیفته.. بچه پررو.. بروبابا .. ایییش.. واقعا که . رو ب کار میبری عزیزجان" ؟؟ :)

..متن پست رو جدی نگیرید , حاشیه است . ولی اصل موضوع مهمه..


*تصویر آشنا*

۱۳ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۸