"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۴۹ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

داشتم فک میکردم زندگی در قطب و استراحت تو اون خونه های گرد و یخی به عنوان بومی اونجا میتونه لذت بخش باشه حتی لذت بخش تر از ساحل و کنار دریا یا کوه پایه یا ی آسمان خراش بلند باشه ...

خرس قطبی .. سورتمه .. نانوک .. اسکی موها ..

بنظرم آسمون اونجا باید خیلی صاف باشه ...

۴ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۴

تا حالا فک کردین دلیل اینجا نوشتنتون یا بهتره بگم نوشتنمون چیه ؟؟؟

خب وجود ی حس ی دلیل آدمو ب کاری وامیداره در این مورد اون چیه ؟؟؟


+ شاید تا پست بعدی تونستم دلیل یا حس خودمو پیدا کنم و بگم ...

۶ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۹

طرف بازیگر خوبی شده درخشیده میگن خب چشاش رنگیه ..

آلبوم داده بیرون از آهنگاش استقبال شده خب چشاش رنگیه ..

فوتبالیست عالی شده لابد چشاش رنگی بوده ..

همین مونده ک بگن احتمالا رتبه یک کنکور هم چشاش رنگی بوده ..

و امروزه اومدن پیشرفتها رو برحسب دوز چشم رنگی بودن آنالیز هم کردن طوری که ....

آبی روشن : ۱۰۰ درصد .. آبی تیره( مایل ب سرمه ای و مشکی ): ۹۵ درصد .. سبز روشن: ۹۰ درصد .. سبز لجنی یا تیره .. سبز یا آبی مایل ب طوسی  ‌‌.. عسلی و ......


اینو وقتی فهمیدم ک حتی اجرای برنامه روز معلم مدرسه امون در دوره راهنماییم هم پای چشم رنگی بودنم نوشته شد :-))

++ و من چشمهای قهوه ای برادرم را دوست دارم »

۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۸

وقتی از خاطرات باحال دانشجویی، جوانی و نوجوانی تعریف میکنم پسرم لبخند ژکوندی به صورت میگیرد و در دل به عشق و حال ها به خواست های زمان من میخندد و شاید در دل به تفاوت های خود و من فکر کند ....

وقتی پدرش از روزی میگوید که مادرش از شب بیداری ها، غرق تلگرام بودن هایش شاکی بوده اونوقت حتی تصور عکس العمل نسل بعدتر ما برایم سخت است ....

به کم عمق شدن شکاف نسلها خوشبین نیستم .....

اونچه باعث شد یکم فکر کنم : pink-apple.blog.ir/1395/04/13-1 (بوی سیب میدهی دختر : حوالی هفت صبح). 


+ و نوشته شده در ۲ و نیم بامداد  :)


++ بعدا نوشت: شبها ساعت ۲۳شبکه ۵ ی فیلم ب نام «سایبر» نشون میده بنظر خوب میاد من ک قراره ببینمش :)

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۲:۳۹

میگن میخاییم از هم جدا شیم .....

من: جدی ؟؟ :|

+ من تعریف میکنم تو قانع میشی

من: شوخی میکنید ؟؟ 

+ این (شوهر) ک دبیره تابستون کلهم تعطیل بقیه روزا عید نوروز و پنجشنبه جمعه و ... همچنان تعطیل

من: خب ؟؟

+ منم (زن) تا ساعت 12 شبکه تا 2 ده گردی تا برسم خونه شده سه تا اینجا قبول داری ؟؟ (شغل: ماما شبکه بهداشت در یک منطقه محروم)

من: خب ک چی ؟؟

+ تنها موقعی ک خستگی از تنم بیرون میره وقتیه ک کسی باهام کاری نداشته باشه تو پذیرایی رو فرش ی ساعت بخابم حالا تو این ی ساعت آقا یادش میافته ک تلویزیون نگا کنه با ی دونه مگس ک من تا حالا ندیدمش بجنگه و اونم اد بشینه رو بازو منو ایشون با پشه کش بزنتش معرفتش گل کنه بره از آشپزخونه میوه بیاره ک بیدارشدنی بخوریم اونم طوری ک باید هزارتا پیش دستی رو بهم بکوبونه و صداشونو درآره محمدامین هم ک خوابه بره بیدارش کنه و بگه مامانت خسته اس خوابه زود پاشو ببرمت خونه حاجی بابات و اونم بیدارشه و نیم ساعت پدرمو درآره بعد بیاد خونه شما باز ک میخام ی لحظه چشامو ببندم درو محکم باز کنه من سرمو ببرم زیر پتو و با صدای بلند بگه عزیزم راحت بخواب میرم دوش بگیرم و صدای آب گرم کن و بعدش سشووار بازم بگم ؟؟؟

من: نه عزیزم قانع شدم ... فقط ی دستمال هم بده به حالت گریه کنم .

+ چون محمدامین تو رو خیلی دوس داره برا اینکه ن سیخ بسوزه ن کباب اونم میدیم ب تو :))

۴ نظر موافقين ۰ مخالفين ۱ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۰

نمیدونم مرگ سخته یا ترسناک فعلا ک نمیترسم شاید وقتی اومد سراغم بترسم درسته مرگ دست خداست میدونم ولی ی آن فک کردم مرگ چطوری و چ زمانی بهتر خواهد بود ...

۹ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۸

گفتیم امروز عیده بریم ددر داداشم پیشنهاد داد بریم امام زاده ای ک بازسازیش میکنه تا ظهر چن تا مهمون عید دیدنی داشتیم زود رفتن مام رفتیم امام زاده قبلا ها هم چن باری رفته بودم انصافا الان خیلی بهتر شده امروز با تمام دفعه ها متفاوت بود خیلی سبک و راحت بودم ی چن لحظه ای فقط تو خلاء بودم ی دل سیر همه رو دعا کردم قرار بود شب کباب درست کنیم و همون جا یا تو اتاق داداشم بخوابیم یا چادر داشتیم اونو راه بندازیم ولی از اهالی زیاد اصرار کردن رفتیم شامو خونه اشون دیگه شبم برگشتیم خونه یک مسافرت چن ساعته :-)

هوا خنک بود فضای خوشگلی هم داشت ...

"واسه اینکه شبو خوب بگذرونم وارد خونه شدنی با دخترای صابخونه گرم احوال پرسی کردم ولی دیگه نیومدن پیشمون فقط برگشتنی اومدن واسه خداحافظی :(


+ طرفای ما برعکس تعطیلات روزای عادی ترافیک مفهومی نداره از دیروز جای سوزن انداختن نیست از بس ترافیکه از تبریز راه دو سه ساعته رو همه شش ساعته اومدن ....

۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۸

امشب تا سحرگاه و بعد اذان خواب ب چشام نیومد نم نم بارون میبارید صدای بارون و صدایی ک با برخورد قطره های بارون با برگ درختای تو حیاط ایجاد میشد بوی خاک و باد خنک روح آدمو تازه میکرد چراغای حیاطم از اون روزی ک من ترکوندمشون هیشکی لامپ جدید وصل نکرده و حیاط تاریک تاریک بود ی صداهای خش خش مانندی هم میومد و من تو اون تاریکی نشسته بودم زیر درخت گلابی و انار فضای هیجانی برام درست شده بود یکم خیس شدم رفتم تو اتاق و نشستم ب حافظ خوانی و بعدشم رو کاغذ ی تیکه اشو نوشتم با دست خط خودم ....

۷ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۴

برا اینکه واسه 30 مرداد و آبو 4 ی پستی رو انتخاب کنم ی سر ب وبلاگشون زدم دو سه صفحه اشو خوندم ی آن با خودم گفتم کاش از چن وقت پیش این وبو میخوندم ی حالت سادگی و آرامش توش هست ی حس راحتی امیدوارم خدمت سربازی واسشون سخت نباشه و با خاطرات خوب تمومش کنن .....


+ آش دوغ اینم همین الان چسبید :))

۶ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۲:۳۴

عاقبت وبگردی در ساعت 2 بامداد آقا مردم نزارید آهنگ رو وباتون نزارید آبروم رفت یهویی هم ک میشه آدم هول میشه تا ببندتش اهل خانه بیدار میشن :)))
۵ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۰