"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

غیر مستقیم های زندگی , خیلی وقتا باعث سوء تفاهم میشن ..............

۸ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۸

توجه کردین !!!!!!!

وقتی میگیم :

نمیخام قضاوت کنم .... من مشاور خوبی نیستم ..... من عکاس نیستم ..... درسته دست ب قلمم خوب نیست ..... 

دقیقا قراره پشت بندش حرفی بزنیم ک جمله اولمون رو نقض میکنه . و ارتباط دهنده دو جمله متناقض , کلماتی است مثل (ولی .. بنظرم .. با این حال و ...) . در واقع داریم همون کاری رو میکنیم ک ادعا میکنیم بلد نیستیم یا حرفی میزنیم ک دقیقا یک فرد در اون جایگاه خاص میتونه اون حرف رو بزنه .


+ بعد قرن ها آدامس میجوم :) یاد ی خاطره لطیف افتادم :

من از آدامس exit بخصوص از نوع هندونه اش متنفرم بوش از دو فرسخی بیاد سر درد میگیرم . و همه میدونن . با این حال داداشم و داداش زنداداشم تو ماشین شروع کردن ب جویدن این آدامسا و فک میکنید چ بلایی سرشون اومد ؟؟ عقب نشسته بودم . خیلی شیک با ی دستم موهای داداشمو میکشیدم با اون یکیش پس گردنی نثارش میکردم . اما داداش زنداداشم ک غش غش میخندید , بعد از چند مین مواجه شد با اثابت چند ضربه محکم کیف دستیم (دربرخورد با نامحرما کارسازه) ب سر و کله مبارکش و لبخندش ب شکل مجلسی ماسید ....

۱۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۸

تحلیل کردن رو دوست دارم و بعضی وقتا نقد کردن و ورود ب بطن هر چیزی برام خوشاینده ......

بیشتر از هر چیز و هرکس , ب خودم فک میکنم و امروز روزی بود ک , فک کردم خوبه بفهمم تو رفتارم , تو زندگی چندچندم کجام اصن ؟؟ گام اولم نگاه جز ب جز و نمره دهی ب این جزئیات بود ....

+ فک میکنم نمره کمتر از 15 ندارم . زیادی خودشیفته یا مغرور نیستم ولی از خودمم بدم نمیاد و بعضی وقتا فک میکنم یکی از بهترین خلقت های خدا "خودم" بودم ... "و نمره ها از 19 بوده"

احساسات = 16

قدرت تصمیم گیری = 16

چهره و تیپ = 17.5

 ادب = 18

آرامش = 16.5

قوی بودن = 17

اعتماد ب نفس = 18

قانع کردن = 15.5

سفسته = 17

شیطنت = 18.5

واقع بینی = 16.5

و 

.

.

هر از گاهی سوال امتحانی خودتون باشید . خوبه .... شمام خودتونو تحلیل کنید . ریزتر از من . بهتر از من :)

"یکی از دوست داشتنی ترین مناظر اطرافم"

۹ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۸

انسان ساده اییم , نه اینکه خنگ باشم یا شدیدا بدیهی . ساده ب این معنا ک سعی در پیچیده کردن ندارم . هر چه ازم سرمیزنه بدون نقشه است در یک کلام خودم رو بازی نمیکنم .....

در این بین ساده ترین من چشمان من است . ساده تر از عقل . ساده تر از دل . ساده تر از زبان . گاهی وقتا فک میکنم احساساتم در این یک جفت چشم جمع میشود . همان پیرمرد 80 ساله ای ک میگفت: تو با چشمانت حرف میزنی شاید از چشمانم همه چیز را میخواند و برای همین همیشه او بود ک میتوانست حریف سرسخت من باشد . امروز چشماهایم آشکارم کرد . وقتی امروز یک نگاه . تمام وجودم  , تمام من و تمام حسم رو بیان کرد با دستام خفه اش کردم و در دل دعواش کردم . اما افاقه نکرد , ب محض خلاصی از پوشش دستانم و برخوردش با آینه ماشین , فهمیدم ک این چشمها هیچ وقت یاد نمیگیرن ک در اختیار من باشن .....  

* این دو عکس واسه چهار پنج سال پیشه . خیلی دوستشون دارم . 

یکی از بهترین تفرح های من آب بازیه ....

ی روزی میرسه ک بتونم ی تیکه از ابرای تو آسمون رو بکنم و بغل کنم ....

۹ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۲

ناگزیر از سفرم , بی سر و سامان چو "باد"

به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد


ﻣﺘﺮﺳﮏ: «ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ!»
ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ: «ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭘﺲ ﭼطوری ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟»
ﻣﺘﺮﺳﮏ: «خب... بعضی ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ! نمیزنن؟!»


رفیق من سنگ صبور غم هام به دیدنم بیا که خیلی تنهام

.

.

اما تو کوه درد باش طاقت بیارو مرد باش


باب اسفنجی: وقتی من نیستم تو معمولا چیکار میکنی ؟؟

پاتریک: صبر میکنم تا تو برگردی ..


کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست ؟؟


۷ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۹

دو شب است ک ساعت سه بامداد ب بعد خندوانه رو میبینم . خیلی وقته ک هیچ برنامه تلویزیونی رو دنبال نمیکنم . و تلویزیون فقط برای پر کردن زمان بیکاریم کاربرد داره همین . یکشنبه شب صدای ی پیرزن اینقد رفت رو مغزم ک از آشپزخونه بلند گفتم اون بی نمکا رو ببندید . و وقتی خواهرم گفت همسر جمشید مشایخی هست ترغیب شدم برنامه رو ببینم . قوه تخیل و تصوراتم زیادی اکتیوه و همیشه ذهن ناآرومی دارم و چون این خانوم با تصوراتم فاصله طولانی داشت برام جذاب بود . باعث شد نصف بامداد مجدد تکرار برنامه رو ببینم و باید اعتراف کنم خوشم اومد .... " دوست ندارم وقتی پیر شدم مث "گیتی" استاد مشایخی باشم"

و دوشنبه شب . امیرحسین آرمان مهمان خندوانه بود . زنداداشم گفت: پری بیا کیوان رو دعوت کردن .. و من: نمیخام ازش خوشم نمیاد .. زنداداش: بیا ببین شاید نظرت عوض شد . زمانی ک خواستم بشینم گوشیم زنگ زد یکی از هم دانشگاهیام بود ک دوسالی بود خبری ازش نداشتم و چون کاری ازم میخواست یادم افتاده بود :) باهاش حرف زدم و برنامه رو ندیدم . حدودای سه بخاطر بیخوابی شبکه ها رو جا ب جا میکردم ک باز خندوانه بود دیدمش .................

برای اولین بار بود ک ب لبخند کسی نمره دادم . 18.5 برای لبخند یک بازیگر . یعنی این شخصیت 180 درجه با اونچه ک من ازش حس کرده بودم متفاوت بود . طی دیدن فیلم "کیمیا" و "پریا" اصن حس خوبی نداشتم ب این آقا فک میکردم ی بچه پررو و لوسه و احتمالا غیر اجتماعی و منزوی هست ولی اونچه دیشب دیدم ی فرد اکتیو , پرهیجان , ی آدمی ک مث خیلیاست ی شخص معمولی و کاملا متفاوت از برداشت اولیه ام بود . درسته الانم از فاصله تلویزیون دیدمشون ولی خوبه ک همه حس خوب منتقل کنن حتی ب فاصله های طولانی ........

۸ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۹

دوست داشتنی های بی ربط من

۵ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۷

"ای کاش" ======> یکی از کلماتی ک متنفرم ازش

ای کاش هیچوقت پیش نمیامد . ای کاش هیچوقت "رجب" نامی افتخار کشور نمیشد . ای کاش هیچوقت هیچکس نمیگفت آن زمان بخاطر امروز تو رفتم . ای کاش امروز من مدیون دیروزی ها نبود . ای کاش دیروز من آرام بود . نه اینکه گذشته ام رو , "عقبه" ای کاش هایم رو دوست نداشته باشم نه فقط حرفم این است ای کاش "او" ی در پشت ای کاش هایم روزگاری آرام و عادی داشت نه زیر خمپاره و غرق خون .....

با آقا "رجب" و رشادت و سختیهایش کاری ندارم حرفم سر "زنی" است ک همیشه همسرش را با همان چهره روز اول خواستگاری دید . حرفم سر "نوه ای" است ک گونه های گمشده پدربزرگش رو غرق بوسه کرد . حرفم سر "خودم" است ک لحظه اول دیدن تصویر از فاصله ای به اندازه قاب تلویزیون ترسیدم و زمانی ب عمر نیم ساعت دلیلی شد برای قهرمان ساختن همان شخص ترسناک در تفکراتم نه تصوراتم ....

حرفم سر سکه ای است ک هر دو روش باخت-باخت است . حرفم سر گل یا پوچی است ک حتی "گل" بودنش ارزشی ب اندازه پوچی را تحمل کرده ...

-----------------------------------------------------------------------------------------------

**امام رضا جانمان میلادت مبارک**

+ پدر جان امروز مراسمی دعوت ان و ب اعتقادشون آدم باید با روز جلو بره برا همین ی ساعتی پای نت ازم کار کشید تا خودش استفاده کنه :) 

و آخر سر میگه آفرین ب بابا کمک کردی , حالا ی لباس مناسب هم واسم آماده کن , شب جشن امام رضاست بنظرت پیرهن چ رنگی بپوشم و من : پدر جان شما ک نود درصد پیرهنات یا طوسیه یا بقول خودت رنگ سنگه پرسیدن نداره ک و پدر جانی ک بابای دختری مث من باشه میگه : خب تو دوست داری از بین ده درصد باقی مانده انتخاب کن :)

۸ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۶

سقف نمره و ارزشیابی در ایران20 . در چین 100 . در آذربایجان 5 . امریکا و کانادا با حروف سروکار دارن . اصلا بالاترین نمره بشه 1000 یا از منفی شروع شه تا 0 , مشکل من اینه ک بالاترین نمره در هیچ زمانی نباید اعمال شه ....

همیشه فک میکنم نهایت و غایت علم قابل اندازه گیری نیست . درواقع علم تو هر کاری , تو هر رشته ای نقطه ی پایان نداره و اوج قله اش تا دوردست هاست و هر لحظه میتونه بالاتر بره . پس عادلانه نیست برای نتیجه کاری امتیاز کامل قائل بشیم , با اینکه بی نقص باشه با اینکه عالی ترین باشه . دوست داشتم قانونی میبود ک میگفت: بالاترین نمره 20 دست نیافتنی است و مطلوب ترین حاصل ممکن ارزشی معادل 19/5 داشت , فقط فاصله ای اندک با نهایت .....

* سیراب شدن از علم == غرق شدن در سراب علم

۷ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۴۶

دو هفته پیش بود میومدم خونه سر کوچه دیدمش میگه:

    + پری دلم گرفته عصر میام خونتون یکم باهات حرف بزنم ......

    من: (میخندم)  باشه ... مامانت خوبه ؟؟ بهش سلام برسون ......

    + ای بابا اونم فقط گیر میده حالا یکم درددل کنم باهات اونم میگم ......

    من: (لبخندم گشادتر شده) کلاس چندمی ؟؟ معدلت چند شد امسال ؟؟؟؟

    + امسال میرم پنجم ...........................................................................


**یعنی خاک عالم ........ نمیدونم بچه هه چی فک کرده ... الان یعنی من کیس مناسبیم واسه حرف زدن باهاش ؟؟ الان یعنی اونو من خیلی میتونیم همو درک کنیم ؟؟ 

اومدم خونه , تو عالم هنگ بودم , برا داداشم تعریف کردم , میگه : آبجی بدو ی لیست از سوالای روحی و عاطفی و اونچه ک برا تصمیم گیری واسه آینده ات لازم داری رو آماده کن دختر همسایه اومدنی ازش بپرسی حیفه از داشته هاش بی بهره بمونی .... 


۶ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۱